نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
راغب می‌گوید: «غیب مصدر «غابت الشمس» و امثال آن است. هنگامی که از خشم پنهان گردد. گفته می‌شود: «غاب عنی کذا.» در قرآن آمده است: أم کانَ مِن الغائِبینَ (1). درباره‌ی هر چیزی که از حواس پنهان باشد به کار می‌رود؛ و هر چه که از علم و آگاهی انسان دور باشد، غایب نامیده می‌شود. در قرآن آمده است: وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِی كِتَابٍ مُبِینٍ (2). به چیزی غیب و غایب گفته می‌شود که به اعتبار انسانهاست نه خداوند، چون چیزى از او پنهان نیست. در قرآن آمده: عالمُ الغَیبِ وَالشَّهادَهِ (3)؛ یعنی آنچه را که می‌بینید و آنچه را که نمی‌بینید او می‌داند. غیب در آیه‌ی: یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ (4)؛ یعنی هر آنچه که به حواس درنیاید و عقل اقتضای آن را نمی‌کند، بلکه علم به آن به واسطه‌ی پیامبران می‌باشد. برخی گفته‌اند. غیاب همان قرآن است؛ و گروهی هم گفته‌اند: قدر و اشاره‌ی برخی از آنها به بعضی از آنچه که لفظش اقتضا می‌کند. برخی هم گفته‌اند: یعنی به آنچه که از شما پنهان است، ایمان دارند و مانند منافقان نیستند که درباره‌شان گفته شد، وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (5). بنابراین خداوند فرموده است. الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَیبِ (6)؛ مَن خَشِیَ الرَّحمنَ بِالغَیبِ (7)؛ وَ لِلهِ غَیبُ السَّمواتِ والاَرضِ (8)؛ أطّلع الغیبَ (9)؛ فَلا یُظهِرُ عَلى غَیبِهِ أحَداً (10)؛ لا یَعلَمُ مَن فِی السَّمواتِ وَالأرضِ الغیبَ إلاَ اللهُ (11)، ذلِكَ مِن أنباء الغَیبِ (12)؛ وَما کانَ اللهُ لِیُطلِعَكُم عَلَى الغَیبِ (13)؛ إنَّك أنتَ عَلامُ الغُیُوبِ (14)؛ إنَّ رَبِّی یَقذِفُ بِالحَقّ عَلاّمُ الغُیوبِ (15)؛ وَ یَقذِفُونَ بِالغَیبِ مِن مَکانٍ بَعیدٍ (16). یعنی به گونه‌ای که با چشم و بصیرتشان آن را درک نمی‌کنند.
صدوق در معانی الأخبار قولی را با اسناد به امام صادق (علیه السلام) آورده که به تعریف عالم و الغیب و الشهادة پرداخته است. «غیب آن است که نبوده است، و شهادت آن است که بوده است.» یعنی غیب به طریق وهم، اشاره بیان یا ترکیب داخل هستی و وجود نیست؛ و شهادت آن است که به واسطه‌ی یکی از امور قبل داخل در هستی است. این سخن شرحی دارد که در اصطلاح شهادت آن را بیان خواهیم کرد.
فتراء در معانی القرآن در آیه‌ی: أم عِندَهُم الغیبُ فَهُم یَکتُُُُبُونَ (17) می‌گوید: آیا نزدشان لوح محفوظ است و از آن می‌نویسند و با تو درباره‌ی آن مجادله می‌کنند؟

ابن عربی درباره‌ی غیب می‌گوید: «هر آنچه را که حق از تو پنهان کرد، از جانب توست نه از جانب او.» علامه طباطبایی در تفسیر غیب می‌گوید: «غیب خلاف شهادت است و منطبق بر اموری است که تحت حواس در نمی‌آیند؛ خداوند و آیات بزرگش از حواس، ما غایبند. از جمله وحی، که در آیه‌ی: وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ (18) به آن اشاره شده است. مراد از ایمان به غیب، در برابر ایمان به وحی و یقین به آخرت و ایمان به خداوند است تا به واسطه‌ی آن، ایمان به اصول سه گانه‌ی دین کامل شود.» علامه در المیزان مبحث خاصی در باب ادراکات حسی و معانی عقلی دارد که به تأکید بر وجود غیب پایان می‌یابد. وی معتقد است، وجود حقیقی ثابت است و حس همان وجود متغیر است و تغییر آن صفت ثابت و دوام آن صفتی عارضی است، آن بحث پر است از معانی عمیق و فایده‌‌های بدیع، و در برابر کسی که می‌داند چگونه آن را شکار کند، خودنمایی می‌کند.

سلطان محمد گنابادی می‌کوشد از غیب معنایی را استنباط کند که به شیوه‌ی عرفا نزدیک است و سرشار از فایده و الهام. وی در بیان السعادة در تفسیر: قُلْ لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیبَ إِلَّا اللَّهُ (19) می‌گوید: «آسمان بر هر چه که بلندی و ارتفاع دارد و بر پایین از خود تأثیرگذار است، اطلاق می‌شود؛ و زمین نیز بر آنچه که پست است و تأثیرپذیر.» این دو معنا اختصاص به آسمان و زمین طبیعی ندارد، بلکه مجموع عالم روح به این معنا، آسمان و مجموع عالم جسم مُلکی، ملکوتی- علوی و سفلی- زمین؛ و غیب همان غیب است، از نظر کسی که آن غیب برای او غایب باشد، چه برای دیگری مشهود و حاضر باشد و چه نباشد. مراد از مَن فِی السمواتِ والأرضِ کسانی‌اند که به حدودشان، بی آن که از حجاب تعینات خود خارج شوند. محدود کردند. پس انسان مُلکی، کسی است که تحت حدود ملک پنهان است و ادراکهای او محدود به محسوسات می‌باشد؛ چون مُدرک در ادراکش باید از نسخ مُدرِک یا با آن متحد باشد؛ پس اگر مُدرَک مُلکی باشد، مُدرِکِ آن هم ملکی است؛ و این مُدرَک همه‌ی آنچه که در آسمانهاست می‌باشد، آسمانهای طبیعی آسمانهای ارواح به نسبت به او غیبند؛ و انسان ملکوتی ادراکش از ملکوت فراتر نمی‌رود و مُدرَک او، مجرَّد صرف نیست و مجرداتِ از تعین، برای او غیبند. و انسان جبروتی و محدود به حدود عقل، درکش به عالم مشیت نمی‌رسد، و عالم مشیت هم برای او غیب است. پس درست است که گفته شود: «تمام آنهایی که به حدود آسمانهای ارواح، و زمین اشباح محدود شده‌اند، از غیب، که همان عالم اسماء و صفات است، جز خداوند کسی آگاه نیست.»
سخنان گذشته را چنین می‌توان خلاصه کرد: غیب تحت حس درنمی‌آید و به معنای احاطه یافتن و فراگیریِ قابل درک نیست؛ دور از علم است؛ چون مجرد است؛ و علم در حس و محسوس بحث می‌کند، و به وهم، هم نزدیک نیست چون وهم در حکم خیال است. پس چیزی که باقی می‌ماند این که غیب آن است که در غایب تجرد باشد؛ و فوق طور عقل می‌باشد، که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب کسی خطور کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- نمل (27)، آیه‌ی 20: یا شاید از غایبان است.
2- همان، آیه‌ی 75: و هیچ پنهانی در آسمان و زمین نیست، مگر این که در کتابی روشن درج است.
3- انعام (6)، آیه‌ی 73: داننده‌ی غیب و شهود است.
4- بقره (2)، آیه‌ی 3: آنان که به غیب ایمان می‌آورند.
5- همان، آیه‌ی 14: وچون با شیطانهای خود خلوت کنند، می‌گویند. در حقیقت ما با شماییم، ما فقط آنان را ریشخند می‌کنیم.
6- انبیاء (21)، آیه‌ی 49: همان کسانی که از پروردگارشان در نهان می‌‎ترسند.
7- ق (50)، آیه‌ی 33: آن که در نهان از خدای بخشنده بترسد.
8- هود (11)، آیه‌ی 123: و نهانِ آسمانها و زمین از آنِ خداست.
9- مریم (19)، آیه‌ی 78: آیا بر غیب آگاه شده.
10- جن (72)، آیه‌ی 26: دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی‌کند.
11- نمل (27)، آیه‌ی 65: هر که در آسمانها و زمین است- جز خدا- غیب را نمی‌شناسد.
12- آل عمران (3)، آیه‌ی 44: این جمله از اخبار غیب است.
13- همان، آیه‌ی 179: و خدا بر آن نیست که شما را از غیب آگاه گرداند.
14- مائده (5)، آیه‌ی 116: چرا که تو خود، دانای رازهای نهانی.
15- سبأ (34)، آیه‌ی 48: بی گمان، پروردگارم حقیقت را القا می‌کند؛ اوست دانای نهان‌ها.
16- همان، آیه‌ی 53: و از جایی دور، به نادیده تیر تهمت می‌افکندند.
17- طور (52)، آیه‌ی 41: آیا علم غیب پیش آنهاست و آنها می‌نویسند؟
18- بقره (2)، آیه‌ی 4: و آنان که بدانچه به سوی تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان می‌آورند.
19- نمل (27)، آیه‌ی 65: بگو: هر که در آسمانها و زمین است- جز خدا- غیب را نمی‌شناسد.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم